۱۳۹۰-۱۱-۱۰

راه مرا مي خواند!

هميشه فکر مي کردم اگه اون اتفاقي که خيلي منتظرش هستم بيوفته،ديگه راحت
ميشم،دغدغه هام کم ميشه،ميتونم راحت به علايقم برسم و خيلي چيزاي ديگه که
تو ذهنم ميگذشت.
اون اتفاق افتاد اما...
اون اتفاق افتاد اما دغدغه هاي من فقط از نوعي به نوع ديگه تبديل
شد،انگار قانون پيوستگي دغدغه وجود داره.
الان من سر يک دو راهي قرار گرفتم.بايد انتخاب کنم.
انتخابي که شکل زندگيم رو عوض ميکنه.
خوشبختانه اين انتخاب کاملا آگاهانه است.هر دو روي سکه رو ديدم.
به هر حال هر کدوم از اين مسيرها رو که انتخاب کنم سختي بايد بکشم.
آري،اين راه من است...

۱۳۹۰-۱۰-۲۶

به بهانه ي هفته ي هواي پاک

از درک بنرهايي که جمله ي "بياييد هوا را آلوده نکنيم" روي آن نوشته شده
و در پتروشيمي نصب شده است عاجزم.
بيشتر شبيه جوک است تا توصيه ي بهداشتي-محيط زيستي.

۱۳۹۰-۱۰-۲۴

گاهي،نگاهي به روزهايي که بايگاني خاطرات شد.

بعد اونوختيا که مدرسه نميرفتم يه همبازي داشتم که دختر بود.
خيلي قشنگ بود.چشاش سبز بود،موهاش زرد.اصن عين عروسکا بود.
بعد اونا خاله بازي ميکردن،من ميشدم مغازه دار؛
اونا به من پوست شکلات و آدامس و قوطي کبريت و هر آت و آشغال کاغذي ديگه
اي به عنوان پول ميدادن،منم بهشون برگ درخت و علف به عنوان سبزي
ميفروختم!
يه تخته داشتم که ميذاشتمش رو يه آجر به عنوان ترازو.
وزنه هاش هم سنگ بود.
حتي يه چوب باريک هم داشتم که فرمون ماشينم بود.
دخترا هميشه عصر ميومدن بيرون.
مثه ما نبودن.
من صبح زود که بابام ميرفت سر کار بيدار ميشدم و ميرفتم بيرون.
شروع مي کردم به کندن چاله؛مثلا کار مي کردم.
عصر هم با دخترا بودم.پسرا هم بودن البته.
اولين بار که کلمه ي عصر رو شنيدم از دوست داداشم بود.
به داداشم مي گفت:عصر ميارمش بيرون.
من فکر مي کردم ميگه اسب دارم.هميشه منتظر بودم اسبشو بياره بيرون.خيلي
خوب يادم مونده.
داشتم از همبازي مو ذرتيم ميگفتم.
خيلي قشنگ بود.اسمش هم يادمه اما يادم نمياد هيچوقت اسمشو صدا زده باشم.
اين همبازي من وقتي رفت مدرسه ديگه با من بازي نکرد.
نمي دونم چي شد و چرا.
زودتر از من رفت مدرسه.
رفت مدرسه و ديگه رفت...
روزهاي خوبي بود.
هر از گاهي اون دوران رو به ياد ميارم.
مغازه داشتم،ماشين داشتم،يه دوست چشم سبز مو طلايي هم داشتم.
نمي خوام اون دوران رو با الان مقايسه کنم،اما چرا بعضي چيزايي که بايد باشه،نيست؟
ماشين و خونه و اينا رو نمي گم.

۱۳۹۰-۱۰-۱۴

نفت ملي،کفش ملي،اينترنت ملي

نمي دانم ما ايراني ها يک سري اخلاق هايمان را از کجا و از چه کسي يا
کساني به ارث برده ايم.
از آبا و اجدادمان که فقط با اسمشان،حکومت پادشاهيشان و منشور اخلاقي شان
چس کلاس مي گذاريم يا نه اصلا اين اخلاق مختص به منطقه ي ايران است و
اجداد ما بالذات بي گناهند.
زماني که مادها و پارت ها و پارس ها از سه طرف هجوميدند به ايران ديدند که بعله؛
درختهايي در اين منطقه است که ميوه هايي شبيه موز دارد.
اسمش را گذاشتند درختي که ميوه هايش شبيه موز است اما موز نيست.
خوردند و خوردند و خوردند تا خواص گند و گه ميوه رفت توي خونشان.ژن شد به اسپرمشان.
اخلاق هاي عجيب غريب پيدا کردند.
نظر من به روايت دوم نزديک تر است.چون ما آريايي هستيم،مثل آلمان ها.
اگر از ميوه ي شبيه موز نخورده بودند الان مثل جرمن ها بوديم.
بگذريم،به هر حال چيزي است که اتفاق افتاده است.
اجازه بدهيد برويم سر اصل مطلب!
يکي از تاپيک هاي هات اين روزها اينترنت ملي است.
خب شايد شما هم مثل من از همه جا بي خبر و يا حتي انگشت به دهان باشيد که
اين ديگر چه کسشري است؟
اينترنتي که الان داريم گه است.در واقع خيلي گه است.
همه هم باالاتفاق از آن استفاده مي کنيم و گاهي هم چسناله سر مي دهيم که
آي فلان فلان شده ها اين چه سرعتي است؟
آي عمه فلان ها چرا فلان سايت فيلتر است و اعتراض هايي از اين قبيل.
اعتراض هايمان را به کساني مي کنيم که نه تنها از اين وضع آگاه هستند
بلکه هيچ کاره هم هستند.
اين موضوع بر مي گردد به همان ژني که اجدادمان از درختان شبه موز گرفتند.
الان که بحث اينترنت ملي شده است ملت همه به چه کنم چيکار کنم افتاده اند
و نشسته اند مثل من پشت کيبورد و هي اعتراض مي کنند،هي فحش مي دهند.
تقصير خودمان نيست.بلد نيستيم به چه کسي بايد اعتراض کنيم.
راستش را بخواهيد تخمش را هم نداريم،مي ترسيم.
تقصير ما نيست؛تقصير اجدادمان است که از درخت شبه موز خوردند وگرنه ما هم
مثل برادران ژرمني بوديم،هندي حتي.
بگذريم آقا،بگذريم؛خدا بيامرزدشان.
در پايان شر و ورهايم اين را بگويم که تجربه ثابت کرده است که پسوند ملي
هر کجا اضافه شد،فاتحه ي آنجا خوانده شد.
مثل نفت ملي،کفش ملي،صدا و سيماي ملي.
اينترنت ملي هم.