من چشم هاش رو حس میکنم.
مثل اینه که داره با چشم هاش منو هل میده.
من این رو قبلاً هم تو زنها دیدهام.
دیدهام آدمهایی رو از اتاق بیرون میکنند که با محبت و دلسوزی اومدهاند سراغ شون، اومدهاند کمک شون،
اونوقت به یک جونور بیقابلیتی میچسبند که هیچ وقت براشون چیزی به جز یابوی بارکش نبودهاند.
اینه اون چیزی که بهش میگن عشق-عشقی که از حد و فهم آدمیزاد گذشته، همون غرور،
همون میل شدید به پوشوندن برهنگی ِ نکبتی که ما با خودمون میآریم،
با خودمون میبریم تو اتاق عمل، با کمال سماجت باز با خودمون میبریم زیر خاک.
با خودمون میبریم تو اتاق عمل، با کمال سماجت باز با خودمون میبریم زیر خاک.
«گور به گور/ویلیام فاکنر»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر